رضا فرخفال در یکی از مصاحبههایش می گوید:
«اصولا من معتقدم اگر نویسنده داستان کوتاه، بهخصوص در همان پاراگراف اول، نتواند خواننده را تکان دهد ولمعطل است.»
برای این یادداشت، میخوهم از تجربهام در کسبوکار خردهفورشی وام بگیرم. تصور میکنم نقش ویترینِ در فروش یا حداقل افزایش پاخور فروشگاه بیربط به تأثیرگداریِ شروع داستان بر پیگیر شدن خواننده برای خواندن ادامهی متن نباشد.
بیشک هیچ نویسندهای خوش ندارد مخاطب هنوز به تهِ پاراگراف نرسیده، خواندن را رها کند. شروعی گیرا، خواننده را برای کشف دنیایی که خلق کردهاید کنجکاو می کند. اما آغازِ بیمزه، کلیشهای و یا گُنگ، مانند مغازهای است که به خاطر ویترینِ بلاتکلیف، تکراری، یا شلخته پلختهاش کسی را آنقدر جذب نمیکند تا به خودش زحمت دهد واردش شود. درست است که عوامل دیگری نیز دخیل هستند. مثلن اجناس داخل مغازه و هماهنگیشان با آنچه که در ویترین نشاندادهاید مهم است، اما، اگر در رویارویی اولیه نتوانید توجه رهگذران را جلب کنید، به قولِ رضا فرخفال ولمعطلید.
شروع خوب ایدهای منسجم و گویا دارد:
همانطور که ویترین مغازه باید ایدهای منسجم، گویا و گیرا از داخل مغازه بدهد، خطهای آغازین داستان ما باید عناصر منحصربهفردی که داستانمان را میسازد در بر گیرند. خطهای ابتدایی مانند اجناس چیده شده پست پنجره هستند، و باید یک صدای مشخص، یک نقطه نظر، یک طرح ابتدایی و اشاراتی به شخصیتپردازیها داشته باشند.
در پایان پاراگراف اول ما باید بتوانیم دستِکم فضا و کشمکشها را برای خواننده بنمایانیم. مگر اینکه دلیل خاصی وجود داشته باشد که به واسطهی آن این اطلاعات را دریغ کنیم.
شروع موفق، تعدادی سؤال ایجاد میکند.
مثال:
مثلا به جملهی ابتدایی بیژن نجدی در داستانِ «دوباره از همان خیابانها» توجه کنید: «پیرزن بالش را روی دهان بدون دندان شوهرش گذاشت و …». در اینجا یک صدای مشخص داریم. یک پیرزن که قصد دارد شوهر خیلی پیرش را با بالش بکشد. ما یک طرح کلی را میتوانیم ببینیم که همان قتل عمد است. و شخصیتسازی را نیز در آن میتوانیم حس کنیم که یک زنِ سالخوردهی به جایی رسیده که دست به چنین کاری بزند است. اگرچه نمیتوانیم محیط را به طور دقیق تجسم کنیم، ولی به احتمال می رود به دلیل اشاره به بالش، مرد روی تخت باشد. این آغاز به ما جهت میدهد.
بلافاصله ما با تعدادی سؤالِ بالقوه مواجه میشویم. سؤالاتی مانند:
- چرا پیرزن باید شوهرش را بکشد؟
- چرا با بالش؟
- آیا این عمل را موفقیتآمیز انجام خوهد داد؟
شروع موفق، تعدادی سؤال ایجاد میکند. به عبارتی آن تکانه را به وجود میآورد.
ما با دیدنِ شروعِ گنگ تنها یک سوال برایمان پیش میآید: «چرا من هیجی از این نمیفهمم؟»
شروع داستان باید لحن و نگاهی متمایز داشته باشد، اشارهای به هسته اصلی داستان و شخصیتها کند. در پایان پاراگراف اول باید با فضای داستان و گرهها آشنا شویم مگراینکه دلیل ویژهای برای دریغکردن اطلاعات داشته باشیم.
– جیکوب ام اپل
سخن پایانی:
البته همانطور که یک ویترینِ خوب نمی تواند پوشانندهی عیبهای یک فروشگاهِ نامرتب و ناکارآمد باشد، آغازی جذاب هم امکان ندارد بتواند داستانی را که در سایر بخشها ضعف دارد نجات دهد. اما همین نقطهی آغاز می تواند نمایندهای از کل داستانتان باشد و حداقل شانس خوانده شدن داستانتان را بالا ببرد. حتی اگر اوایل کارتان باقی داستان آنقدرها هم منسحم و بهیادماندنی نباشد، زمانی که مخاطب یا حتل مسئول انتشارات نوشتهی شما را میخواند شروع داستانتان به یادش بماند. مثلا «میگفتند سروکلهی غریبهای در شهر ساحلی پیدا شده، بانویی با سگی ملوس» ( نوشتهی آنتون چخوف). حتی وقتی که بقیهی داستان از ذهن خواننده محو شود، از خاطرش نخواهد رفت که آمدن یک بانوی تازهوارد با سگِ ملوسش لابد باید اتفاقِ مهمی در آن شهر ساحلی باشد.
برای یادگیری روش های نگاشتن شروعی تأثیرگذار به این لینک مراجعه کنید.