امروز حین خواندن کتاب «زبان زنده» به قول نویسندهی کتاب، منوچهر انور، به یک نمونهٔ اعلای ایجاز و لُبگویی در قصهنویسی در هشت قرن پیش بر خوردم:
قصه آنکه گنج نامهای یافت که به فلان دروازه بیرون روی، قبهایست. پشت بدان قبله کنی، و روی به قبله کنی، و تیر بیندازی. هر جا تیر بیفتد گنجیست. رفت و انداخت، چندان که عاجز شد. نمییافت. و این این خبر به پادشاه رسید. تیراندازانِ دورانداز انداختند. البته اثری ظاهر نشد. چون به حضرت رجوع کرد، الهامش داد که نفرمودیم که کمان را بکش. آمد. تیر به کمان نهاد. همانجا پیشِ او افتاد.
منبع معرفی شده در کتابنامهٔ همین کتاب، مقالاتِ شمس تبریزی به تصحیح و تعلیقِ محمد علی موحد، انتشاراتِ خوارزمی، تهران ۱۳۶۹، ص ۷۵ است.
وای چه شیرین و دلچسب. قندی است این معجزه پارسی.