من با خودم زیاد حرف میزنم. البته شاید همه با خودشان زیاد حرف میزنند. به هر حال چون معمولا این فعالیت را در تنهایی خودشان انجام می دهیم، فکر میکنیم خودمان بیشتر زیر گوش خودمان حرف میزنیم.
از همان اوایل داستان نویسیام، دیدم حین آزادنویسی ناخودآگاه قلمم به سمت نگاشتن مکالمات درونی ام میچرخد. شما را نمیدانم (چون هنوز نگفتهاید که بدانم)، بعد از نگاشتن صدها مکالمه-اکثرا بی سر و ته و در شکل دیالوگ [۱] متوجه شدم که چقدر من در مورد هر چیزی که دیدهام نظر دارم. اما راجع به چیزی که ندیده ام و نمیدانم که حتی وجود دارد، هیچ نظری ندارم. می دانید چرا؟ چون نمیدانم که وجود دارد.
من به عنوان مسافر راه نویسندگی از فضولی عارم نمی آید. فضولی به خودی خود کار بدی نیست. در واقع آن چیزی که فضولیاش را میکنیم ناپسندی و خیر بودنش را تعیین میکند. و اگر ما فضولی خودمان را نکنیم، پس چه کسی دست به کار شود؟ خلاصه هر چیزی که در مورد خودم بود را درآوردم و روی کاغذ آوردم [۲]. بعد از سه چهار ماه، در یک روز زمستانی، هیچ موضوع قابلداری به نظرم نمیآمد که دربارهاش بخواهم بنویسم. این شد که وسط نوشتن باد از بینی بیرون دادم و زیر چانهام را به نشانه ی اینکه خب حالا که چی خاراندم. برای همچین روزهایی باید چاره ای میاندیشیدم. البته اشاره به این نکته ضروریست که خواندن این کشمکش ها را به حداقل میرساند. اما بعضی اوقات حتی با ایدهای که بعد از خواندن داشتم نمیتوانستم از جایی به بعد بسطش دهم.
پس اجازه بدهید به شما بگویم چه روشی بارها مرا از بیسوژهای نجات داده است. مطمئنم که مخترع این روش من نیستم و کلی نویسنده و هنرمند از طرق مشابه و ارزندهتر به روشهای فوقااعادهای رسیدهاند. اما خب حالا بگذارید من هم تجربهام را بگویم. مگر چه میشود؟
نمیدانم جرقه اولیه از کجا شروع شد. چون کلا من علاقه خاصی به چپه کردن هر چیزی که میشنوم دارم. اولین بار که در برنامهی روزانه در مورد سیاهپوست بودن حضرت عیسی مسیح شنیدم، به قدری برایم جذاب بود که چند روزی با این ایده سرگرم بودم. عیسی مسیح رو در فیلم مصائب مسیح به شکل یک سیاهپوست (من دوست داشتم به شکل بازیکن تیم بسکتبال آمریکایی فرض کنم)که دارد صلیب را با خود می کشد تصور کردم. برایم جدید و حیرت انگیز بود. خب کسی چه میداند. حتما دارید فکر میکنید که منظور از سیاه که فقط مدل آفریقایی اش نیست. بی راه نمیگویید. موضوع چپه کردن است و حتما اول کار قرار نیست دلیلی برای وارونه کردن فرضیات داشته باشیم. اصلا بعضی هم میگویند نه سفید بوده، نه سیاه، بلکه آفتاب سوخته بوده. شاید هم هیچکدام. اصلا مهاجری از آسیای دور بوده. باری، ایدهی اصلی این است که موضوعی را پیدا کنیم که خودمان و عموم مردم آن را قبول داریم (حالا میتواند یک باور عام باشد یا اصلا حقیقت عینی مصل سیاهی شب) و بعد بنشینیم و آن را تغییر دهیم ببینی به کجا میرسیم.( چالش دنیای خاکستری محمدرضا شعبانعلی را بخوانید)
اجازه دهید آخرین داستان چپهای که به خاطر میاورم بگویم.
موضوع: اگر ما آدمها دو زیست بودیم چه اتفاقی می افتاد؟
اگر ما دو زیست بودیم یعنی در دریا هم مرز بندی می کردیم؟ خلیج فارس وضعیتش مثل فلسطین اشغالی میشد؟ کارخانههای روی خشکی زبالهشان را کجا میریختند؟ اهل دریا پسماندشان را کجا فرو میکردند؟ هر کس از ننهاش قهر میکرد میرفت توی آب و در اعماق اقیانوس در تنهایی خود میلولید؟ هر کس خانوادهاش مانع رسیدنش به معشوقش میشدند جمع میکرد و میآمد روی خشکی و می رفت روی بالاترین ارتفاعات جهان تا دست هیچکس به او نرسد؟ مخوف ترین کارتل های مواد خشکی با خلافکارهای دریا چه لباسهایی در دریا مد بود؟ مطمئنا دامن و کروات هیچ معنایی نداشت. راستی دستشویی چه شکلی داشت؟ گوزیدن حرکت رمانتیکی برای جلب توجه بود؟ اهل خشکی برای آنهایی که کودکی در دریا زندگی کرده اند و لهجه دارند جک می ساختند؟به عنوان یک شهروند ایرانی دارای گذرنامه ایرانی برای سفر به دریا باید ماهها در صف ویزا میماندم؟ فکر کردم، اگر من دوزیست بودم در کدام منطقه بیشتر وقتم را میگذراند؟ به نظرم خشکی. آخر آنجا که نمیشود کاغذ و قلم برد. حتما آدمها فکر آنجایش را هم میکردند. اصلا نکند انسان دوزیست وجود دارد و من نمیدانم؟
مهم این است که قبل از اینکه سوالاتم تمام شود به سراغ گوگل نمیروم. میخواهم در خیالات خودم روزها دور بزنم. جای استفاده از موتورهای جست و جو، در دنیای خودم میچرخم تا ببینم سوالاتم به چه سمتی میرود؟ بیشتر چه جنبهی دوزیست بودن انسان برای من جالب است؟ به نظرم امتحان کنید. خوش میگذرد.
۱. دیالوگ در مقابل مونولوگ (تک گویی) است.
۲. به هر حال با چهار ماه نوشتن نمیتوانی کل سه دهه را مکتوب کنی (حتی اگر شاخ و برگ هم ندهی). منظورم این است که به تدریج متوجه شدم که بعضی روزها وام گرفتن از خاطرات خودم کاری کسلکننده به نظر میرسید. برای همین به فکر چاره افتادم.
ارسال دیدگاه
دیدگاهها
هنوز هیچکس در این صفحه دیدگاهی ننگاشته است.
خوراک آراساس دیدگاههای این صفحه | خوراک آراساس تمامی دیدگاهها